-
بوی نمناکی
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 11:17
بوی نمناکی هوا پر از بوی نمناک زمزمه های دلسردی و لحن عریان کسالت است اکسیژن می خواهم از شکاف احساس با خنجر تلخ غرور و اصطکاک قلم ابهام با حاشیه ی تر کاغذ، بیزارم مصاحبت زنبور با کندو می خواهم گیج... در بیراهه ی قصه های اندوه به سرمای سوزنده ی خلوتگاه بازگشته ام در پس این دیوار چیست ؟! سیلاب اندیشه های گریزانم بر...
-
در نِیِ ستان
دوشنبه 9 تیرماه سال 1393 21:27
از خیال تردد قطره ی بغض و برگ هایی بی شمار از تکرار مشق تورم از حبابی بی حصار می نشیند بر لطافت نی ها در نِیِستان خواب سنگین افق و فلق را با لعاب سراب تکانی تازه می دهم تا سرودی از سکوت بنوازد از نسیمی که با نفس می آید از نگاه برابر باران از صداقت عکس خود بر آب تواضع بی گلایه ی ساقه ها که تکیه گاهی ست بر تغافل شاهپرک...
-
یک قدم ! (مثنوی)
شنبه 3 اسفندماه سال 1392 20:02
سلام از همراهی شما سپاسگزارم و خیر مقدم .همه میگن مثنوی به زبان عامیانه نمیشه .شما چی ؟؟؟...بخوانید... یک قدم ! گرچه دانشگاه و پایان داده است مدرکی دارد که ارجش ساده است پارتی ای چون ندارد بی نصیب رفته فرصت های کاری پر نشیب چون نشد کارای گوناگون او، بر ملا شد بخت نامیزون او باز وابسته ی پُکی سیگار شد روح او پژمرده چون...
-
برگ سرخ ؛
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1392 00:14
آی باران... این درخت سرخ ؛ از سیلی خصمانه ی کدام باد اینگونه شرمسار و سرافکنده هر لحظه آرام آرام بدرودی بر پهنه ی زمین می نگارد؟! و مرگ هزاران بار به اقتدار ی بی رحمانه می بالد که هرگز شرمنده ی تولد نیست! آی باران ! آسان گریز آرامش راهت نوازشی ست بر آلبوم چهره هایی زرد که بر آسمان نگاهشان چتری ست خیس خورده و با خش خش...
-
بی داد ؛
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 23:51
بامداد ، با تحسر شب را در افق می نگردو بر پیشانی ام هوا را می پزد! دشت ، بر تنهایی تکراری زنبورهای بی کندو، برآغوش کوه ضجه می زند ! و زمین ، بر پندارهای زیر میزی و میزان های نا میزان ؛ با بر چسب های بی بربست؛ بی روغن ، سرم را چرب می کند!!! نانم اگر بود ، آبم کور نمی شد! و برگم بی ساز می رقصید! پ.ن. محکومیتم از سستی...
-
نقدی بر شعر " اعتدال" از جناب استاد مهیار سنایی گرامی
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 00:14
با احترام : ابتدا از سرکارخانم شیلاچابلی سپاسگزارم بابت خلق این اثرفوق العاده وسیع! و از محضریکان یکان اساتیدعزیزوبزرگوار پوزش میطلبم بابت جسارت بزرگی که از طرف قلم کوچکتان صورت می پذیرد! وسیع ازآن جهت که : توانایی قلم خویش را با انتخاب واژگان بسیاربسیاروسیع که هرکدام در راستاوپیرامون خویش,جزئی از حکایت قابل وصفی...
-
~~~~ اعتدال ~~~~
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1392 00:36
حس همیشه خواستنت؛ سرابی ست مشتعل از خیالی مشوش که با اشتیاق ،کویر را هم از تپش میترال مشعر می سازد! مسحور کدام میثاقی که میترا هم بی مشعل ، به میقات می رود؟!... نوشته شیلا چابلی ۹۲/۳/۲۲
-
بی ســــــــر!!
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 13:13
این جلگه که سال هاست با آبرفت بیگانه سحابش سراسیمه و بی سایه سروهایش سرافکنده جویبارانش نوازش را از سنگریزه های سرشکسته از سر ؛ باز می کنند، به کدام سرایش سرمست و از سرزنش سمی کدام سگالش سیراب است که به این سان سراسر سر بر می آورد؟! *** گلی که از ساقه می گریزد تا دامان بردباری خویش بر باد بیاویزد از جاده های بغرنج...
-
تقدیمی از جناب استاد دلجویی
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 09:09
شیلا به خدا ذوق تو انکار ندارد افسوس که گوشی در و دیوار ندارد پیراهن این شعر درفشیست که می گفت این شاه قلم می زند و مار ندارد بی دغدغه دلدار نشسته ست و گمانم از کوچ دو صد چلچله آمار ندارد انگار که این کوچه همه مست صلاحند این شهر گمانم دل هشیار ندارد این مصر خرابست و زلیخا صفتی نیست بی یوسف دل قاهره بازار ندارد مسعود...
-
خلسه!
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 21:41
در خلوت که خاطرات را سلاخی می کنم، تشیع می شود باز دلم بر شانه های شتابانت سوی شمشادهای شکسته شاید تیشه ای دیگر مشعلی باشد بر خواب بیشه ای دیگر، شبهه ای نیست شیرین بر سوگ دل خواهم نشست... نوشته شیلا چابلی
-
« بازتاب »
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 15:27
در ترد نگاهت کیست که تپش تند قلبش چون آذرخش می نوازد آب های اندوه مژگان تو را واز سرچشمه ی خیال تنهایی اش سیراب می شود؟ کدام چراغ را بر دست داردکه جادویش خورشید را هم از رخشیدن باز می دارد؟! نوشته شیلا چابلی
-
ــ تبعیض ــ
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 10:26
من گنجشکی شکسته بال افتاده در نشیبم آزرده از غرور کلاغان کوچ نکرده که بر پرچین بامم سنگینی می کنند ! زمزمه هایم را سرب ، وبر پنجه های ظریفم می کوبند! با بهانه های سیاه شان رؤیایم را آشفته و پرهایم را به حماسه دعوت می کنند! . . . هیچ نگاهی ابدی نیست! . . . بیزارم از بازهای خودخواه!! که جز گنداب سخن چینی وتحجر رغبتی به...
-
چند کوتاه۳
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 20:25
۱) گریستن فریاد آغازینم بود ولمس تن پوش غربت، نیز! گاهواره بهانه ای برای سکوتم بود! وتابوت جایزه ی خاموشی ممتدم... ۲) زاده شدم زاییدم! چه زیباست تجلی اسارتم!... ۳) اولین دیدار بسان بارش اولین دانه های برف، طهارتش را به زمین بخشید! ۴) خاموش دریا! با طنین مکرر وبیرحمانه ی تو خستگی نگاهم پژواک می کند! ۵) خام باختیم در...
-
تلنگر خیال!
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 20:06
هر لحظه ،خیال بر سنگ فرشِ مسافت های ظلمت پرسه می زند... تا بیابد دایره ی دل هجرانی ات بگو در کدام مکان مانده است که ضربه می زند هر چه انگشت خسته بر صفحه کلید پیوسته ، نوری نمایان نمی شود؟ خشکید نگاه از جلوه های یکسان این خاکستر... بگو میراث کدام شعله ای واز تبار کدام آغوش سردی که چشمهایت هنوز به خلوتگاه بی نشان باز...
-
یک قفس!!
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 22:40
مرغی ست در قفس کز کرده با یأس تمایل آوازها ته نشین شده اکسیژن در کف رؤیا خورده است دانه دانه دانه های درد را می شمارد با نگاهش فواصل میله ها در بی خوابی ستاره ها اندیشه هایش در بن بست سقف آویزان می چکد زمان در آوار بهت یک صدا منقارش از حسرت نوشتن خاکی ست؛ و زمان ... از لای میله ها به سوی نسیان کلام در هجرت است... اسیر...
-
شعر جناب استاد محمد ترکمان(پژواره)(تقدیمی)با عنوان ثانیه ها!
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 18:41
ثانیه ها! قصد بازگشت که ندارید، این همه چرا سخت وسنگین ،آسان! می روید؟... آرزوهایم بودید کــــاش! دست کم تا،تنها،یک لحظه با دست هایم که حسی برای شان نمانده است، لمس تان می کردم! مرا با خود می برید آیا؟ به آنجا که اینجا،نیست؛ اینجا من، از زمانش، که ایستاده است و دلم را پیر می کند،و آفتابِ آسمانش نا نازا،است و دریایش...
-
چند کوتاه ۱
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 19:47
۱)زمین برآفتاب سایه می افکند ولی ما سایه مان را با خود می بریم مبادا برسر کسی افکنده شود! *** ۲) برچمن نرم نگاهت که راه می روم، فواره ی تنهایی می یابم که حلقه ی آن در چشم های توست! *** ۳) خورشید هم در افق به زمین می افتد اگر رسیده باشد!! *** ۴) بازگشت زیر مجموعه ی همان رفتن است که هر عضوش یک قدم وهر قدمش تهی ست ! ***...
-
قدم های معکوس!(چند کوتاه ۲)
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 19:30
کاش می دوشیدم پستان متورم زمینم را !!! بر مزارعی نحیف که آفت شان ـ غریبه ـ نیست! * ناله ی پای انتظار... باید نگاشت بر دیوار ـ باورم را خط نزن!ـ مداد زغالی ست برای افروختن این مجمر ، اگر خوابگاه باد نباشد! * چراغ نفتی خانه خالی ست زمین سنکوب کرده! انتهای وریدها بن بست! * کتیبه ها ؛ بر بام آسمان خراش بی خبری ست نخ باد...
-
شعر جناب استاد دلجویی (تقدیمی)
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 18:23
به عرش عشق والایی تو شــاعر عـــزیزی خوب رعـــنایی تو شاعر اگر چه بی نشانی چون پـــرستو ولی در ســینه ی مایی تو شاعر سرا پا عاشـــق شــــعر شماییم ز بس شــــور سراپایی تو شـاعر دلـــم گردیده شــیدای کــــلامت به بـــزم عشق شیدایی توشاعر هــمه دنـــیای قـــدرم شد بنامت برایم قــــدردنــــیایی تو شــــاعر چنان هــــند...
-
شعر جناب استاد دلجویی
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 18:01
در دلم مثـــل عشق می مانی گرچه این قصـــه را نمی دانـی مهـــر بانوی پیـــش دانشگـــاه دوســـتت دارد این دبستـــانی ** چندگاهیـست در« باز باران» را در نگــــاه تـــو از بـرم ،بــــــانو بسکــــه از آســـــمان ابری تو دشت سینه شده ست بارانی ** من که رســوای عالمم ،تو بـبر سربازار خــــــود حــــراجم کن من به نـــــور تو...
-
تقدیمی جناب استاد دلجویی به دخترم
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 23:47
عزیزم دخترم آغوش وا کن خودت را در دل صحرا رها کن بهاری شو که می آید بهاران چمن ،گل،سبزه،می آید به میدان بهاران آمد و شد عشق آغاز تو هم مثل بهاران ناز کن ناز چمن چون مخمل سبزی به صحرا برای جست و خیز ت شد مهیا چوخورشیدی همه پر شور وشر باش به دشت و کوهساران جلوه گر باش دلت را با محبت آشنا کن خدای مهربانی را صدا کن براه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 23:54
-
آبــــــــــــــی
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 23:05
درفواصل نا مفهوم زمان انگارمی نگری مرابادو چشم گم کرده راه در امتدادانعکاس ساده نور ایینه ها انگار می نگرم غربت پیکری رابرتارو پود گمان وچه خالیست طنین صدای موزون ومهربانی که فراموش کرده بود راه فنارا وعزلت بی انتهای ماهی شیدای تنگ احاطه کرده آبی دریا را وفکر می کنم این اندوه ادامه خواهد یافت تا حضور شیدایی نگاه پاک...
-
ای وطن...
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 23:00
ای وطن،گریه کن برزخم های مزمنی که سال هاست ایجاد شده در لجنزارهای گود پهنه ات ای وطن تحمل کن سنگینی بغض دیرینه را وقتی به یاد می آوری رشادت ها و ایثار گری های خفته را ای وطن مدهوش نباش از محرومیت ها ومظلومیت ها وقتی افتاده است چادر خفت بر کلام آزادگانی که گم گشته است فریادشان در اندیشه ی رسوایشان می نویسند تاریخ...
-
به دختــــــــرم
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 22:53
گل ارغوانی من شکفته خواهد شد روزی کاسبرگ تنت زمانی که از فراز ونشیب احساست می گذرم می شمرم آرزوهایت می بینم سیمرغی بر فراز تراس امیدت دور خواهی شد از سراب هراس زمانی که رها می شوی در آغوشی بی تشویش که چنبرش دستی ست شانه گر بر تارهای یلدای بی سحر موهایت و نوازشش لالایی ست بر گهواره ی سکوتت در برهه ای از زمان اگر در...
-
بـــــازگشتــــــ !
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 17:51
ای پـــــــــر سنگــــلاخ تــــرین راه همـــــراه کن مرا با فرسایش جانت که دلتنـــــگ همـــــان زخــــــم ام بر لمــــس پــــــــــاهای عــــــادت آیا بــــاور حضـــــور می نوشـــــــــــد جرعـه ای شـــراب از کفِ لبـــــریزِ لیــــــوانِ التــهاب؟! نوازش می کنند سنگها بی رحمانه بــــــاز آمــــــــدن پاهــای برهنــــه...
-
شـــــب ســــــرد
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 17:06
دیـــــــــــــــرزمـــــــــــانی ســـــــت یـــخ بر بستــــر دلسردی خوابیـــــده خیــــــس شـــــــــــده ابر بالش از باران فصل!! ملحفه ها بی بوی عطر بی چیـــــن و ســــــرد دیوارها از نوســان سایه بی نصیــــب آییــــــــــنه وســــوسه به مزبــــله افکنـــــــده بـــاز تشــــــــویش های لغـــــــــزنده...
-
بوســـــــــــه
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 16:40
تــــداوم طعــــم شیــــرین یکـــــــــــ نگــــــــاه بر پیــــــکر لبــــی متوســـــل ***** اتراق بر مـــدار صفــــر درجه ی فاصـــــــــله ها ***** سرگشتگی عطشی جوشان در چشمه ساران ***** ترجمــــــه ای برای بـــــودن ***** اکســـــیر حضوری بـــــــارور ***** تـــــرشــــدن تنــــــهایی در خشکســــالی...
-
پلــــ اتصالـــــ ...
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 16:21
چه لمس داغی ست لبهای تو لــــــب ها ی تــــــو پـــل اتصـــــال است دســــت های تـــــو می بینــــــــم چشــــم انداز تشنــــج اتصـــال از پنجــــره ی نیمه باز نگـــاه تو می خوانـــــــم طومــــار نامـــوزون غــــــزل ها از تـپش های ناگــــزیر قلــب تو در ایـن برهـــــــوت نابـــــــاوری خوابیـــــــده ام در خیـــال...
-
مگـــــــر می شــــود؟...
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 15:47
مگـــــــر می شــــــود در دشــــت ازدحـــام محنـــت شقایـــــق را تنــــها یافـــت ودلتنــــگ نشـــد؟ مگــــــر می شــــــــــــود نــــــوازش آبــــــــــــــ را بر پهنــــه ی گونــــــه ای تکیـــــده دیـــــد ودر ســـرچشمــــه یقیـــن شنــــاور نشـــــــد؟ یا در قفـــس انـــــــــدوه گرفتـــــار شــــــد ودر...