ثانیه ها!
قصد بازگشت که ندارید،
این همه چرا
سخت وسنگین ،آسان!
می روید؟...
آرزوهایم بودید کــــاش!
دست کم تا،تنها،یک لحظه با
دست هایم که حسی برای شان
نمانده است،
لمس تان می کردم!
مرا با خود می برید آیا؟
به آنجا که اینجا،نیست؛
اینجا من، از زمانش،
که ایستاده است و دلم را
پیر می کند،و آفتابِ آسمانش نا
نازا،است و دریایش
کویری ست بی ستاره...
...و،زمینش،به
کام من نمی چرخد،
خسته ام!
***
دلم ثانیه ها!
برکه می خواهد،
برکه ای جوشان...
برکه ای ـ که ـ
رختِ قوهایش را
قاصدک ها...با
اشک نیلوفر،بافِتِه...
و کوه هایش،
دست در دست نسیم،
شادی را
دست به دست می کنند و
هیچ دستی،
بالاتر از دستی ـ دیگرـ
نیست!
به آنجاکه
با سنگ هایش،
عروسک می سازند و
آژنگ،
واژه ای ست،
غریب!
به آنجا که نبضِ دل ها
با هم،برابرند و
دلی،از دلی دیگر
به تنگ نمی آید؛
تیک تاک شان،با
باران،ترانه ی مهربانی
می خواند...
و گل های حسرتی اش،
حسرت نمی خورندو
میخک هایش ،بر
پرچین هیچ دیوارِ بی باغی
فرود نمی آیند!
ماهیانش از دریا،
و سنجاقک هایش از
آسمان آمده اند...
ثانیه ها!
ببرید،مرا...
نوشته شده ـ پژواره ـ
۱۳۹۱/۱۱/۱۶
********************
وصیت کرده ام دلم را باتنم خاک نکنند؛با واژه هایم مومیایی و بر بلندترین نقطه ی زمین ،برافرازند!فرقی نمی کند دماوند باشد یا «دنا» اورس باشد یا «کلیمانجارو» آلپ باشدیا بلندی های «آند»یا هر سرزمینی که دستِ آدمی به آنجا نرسیده است!...
نوشته جناب استاد محمد ترکمان ـ پژواره ـ
به تاریخ ۱۳۹۱/۱۱/۱۶
سلام شیلا خانم
اشعار زیبایی دارید و کمی گیج کننده و من فکر می کنم چنین گیجی از صف آرایی واژه ها بر گرفته شده و اما وصیت استاد ترکمان به اینکه معنای دل چیست ؟ آیا همان قلبی است که ماهیچه ای بیش نیست و یا وجودی که روح آدمی را در خود می گنجاند ؟ به قول استاد شریعتی: نه آن دلی که در وقت گرسنگی او را با غذا پر می کنید و نام دیگرش را شکم گذاشته اید نه .
به هر حال منم وبلاگی دارم با عنوان اعتراف شب که مجموعه اشعار خودمو توش قرار دادم و خوشحال میشم اگر بهم سربزنی
سلام
همیشه زیبا
احسنت
و....
احسنت
و...