آی باران...
این درخت سرخ ؛
از سیلی خصمانه ی کدام باد
اینگونه شرمسار و سرافکنده
هر لحظه
آرام آرام
بدرودی بر پهنه ی زمین
می نگارد؟!
و مرگ هزاران بار
به اقتدار ی بی رحمانه می بالد
که هرگز شرمنده ی تولد نیست!
آی باران !
آسان گریز
آرامش راهت نوازشی ست بر
آلبوم چهره هایی زرد که بر
آسمان نگاهشان
چتری ست خیس خورده
و با خش خش لنگان قدم ها
خرامه های خستگی را
بر گاه گاه زندگی
با زمزمه هایی از کاش های زخمی
زیسته اند که :
"کاش حبابی بی ثبات
ولی شفاف بودم ! "
"کاش کاجی نافرمان
در خزان
ولی با وجدان بودم!"
نوشته شیلا چابلی
تهران 15/8/92
بامداد ،
با تحسر شب را
در افق می نگردو بر پیشانی ام هوا را
می پزد!
دشت ،
بر تنهایی تکراری زنبورهای بی کندو،
برآغوش کوه
ضجه می زند !
و زمین ،
بر پندارهای زیر میزی
و میزان های نا میزان ؛
با بر چسب های بی بربست؛
بی روغن ، سرم را
چرب می کند!!!
نانم اگر بود ،
آبم کور نمی شد!
و برگم بی ساز می رقصید!
پ.ن.
محکومیتم از سستی خاکسترهایی ست
که با سوختن ساختم!!
نوشته شیلا چابلی تهران
10/7/92