مرغی ست در قفس
کز کرده با یأس تمایل آوازها
ته نشین شده اکسیژن
در کف رؤیا
خورده است
دانه دانه
دانه های درد را
می شمارد با نگاهش
فواصل میله ها
در بی خوابی ستاره ها
اندیشه هایش در بن بست سقف آویزان
می چکد زمان
در آوار بهت یک صدا
منقارش از حسرت نوشتن
خاکی ست؛
و زمان ...
از لای میله ها
به سوی نسیان کلام در هجرت است...
اسیر است کلامش
در متن نگاهش
و نگاهش...به درب قفس
تکامل یافته است
در تلاطم بی ترسی باد
می لغزد شکل هندسی یک قفس
شاید...پنجه ای از باد
روزی بگشاید
دهلیز گریز یک نفس!
نوشته شیلا چابلی ۹۱/۵
سلام
بسیار زیباست وب شما سر زده آمدم ............................
سلام
عزیزو ارجمند
آفتاب قلمت خورشید
خوش باشید و خرم
لطفا دست نوشته بنام کفن را از من ملاحظه فرمائید
قلمتان روان وروانتان شادمان
اندیشه هایتان بلند وبلندی هایتان سبز
نگاهتان اسمانی واسمانتان آبی
سلام ودرود بر شما واندیشه های نابتان
سال نو مبارک